چه ها از تمرین و مانور خسته شده بودند
و به بینا اعتراض می کردند . بینا پرسید:
کی خسته شده؟ کسی جوابش را نداد. رفت جلو و
دست یکی را گرفت و گفت: تو خسته شدی؟ جواب نداد؟
گفت: مگر با تو نیستم؟ سرش را پایین گرفت.
بینا گفت: هرکس خسته شده، باید تنبیه بشه.
عده ای رو برگرداندند. گفت: کجا می روید؟
بعد دست یکی را بوسید و گفت: این هم تنبیه تو.
دیگر کی خسته شده؟ بچه ها دورش حلقه زدند.
یکی از بچه ها به کناریش که تازه
آمده بود توی گردان گفت: همچین
فرمانده ای دیده بودی؟
شهید علی بینا
شـادی روح شــهدا صــلوات
تازه از جبهه برگشته بود ولی انگار خستگی براش معنا نداشت ، رسیده و نرسیده
رفت سراغ لباسها و شروع کرد به شستن. فردا صبح هم ظرفها رو شست. مادرم که
ازش کاراش ناراحت شده بود خواهش کرد که این کار رو نکنه ، ولی یونس گوشش بدهکار نبود
. میگفت: خاله جون این کارها وظیفه ی منه ، من که هیچوقت خونه نیستم ،
لا اقل این چند روزی که هستم باید به خانومم کمک کنم. شهید یونس زنگی آبادی
منبع : همسفر شقایق ص 31