ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
دنبالش کشیده شدیم. روی خاکریزها و توی کانال ها خط خون کشیده شده بود.
سرخ و قرمز. حاجی با احتیاط از کنار آنها گذشت.
ـ این خون ها، خون پاک ترین جوان های دنیاست. مواظب باشید پا رویشان نگذارید.
این جمله را بغض آلود گفت و بعد چیزی زمزمه کرد که من نفهمیدم.
صدای انفجار گلوله از دور و نزدیک به گوش می رسید.
یکی از هلیکوپترهای خودی درست از بالای سرمان گذشت. گلوله های دشمن هجوم بردند طرفش.
حاج یدالله دست به آسمان بلند کرد و فریاد کشید. صدایش تو موتور و انفجار گلوله ها گم شد.
- این چه کاری است می کنند؟!
- شاید دنبال مجروحی، چیزی آمده است.
- برای هر کاری که باشد، باید خیلی مواظب باشند. جان خودشان و بیت المال را به خطر می اندازند.
بخشی از خاطرات سردار سرتیپ یدالله کلهر قائم مقام لشکر 10 سیدالشهدا
قصه فرماندهان، نوشته داوود بختیاری،