شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

رقیه ها


طفلی میگریست در خرابه به یاد پدر...

ماشنیده ایم روضه ی سه ساله را ...

اما این روز ها به عینه میبینیم رقیه ها را...

بابا جون

بابا جون!

وقتی نبودی، نبودنت همه جا بود ... !


 

شهیدبابایی مدافع حرم


چیزی غیرازاشک برای عزیزانم
نمی تواند مرا ارام کند
از من می پرسند مگر از اقوامتان هستند
خیر نیستندولی بخاطر من وامثال من رفتند و
حال به ارزویشان رسیدند
وهنوز من زمینی هستیم
خدایا این اشک را از من نگیر که تحمل
دوری عزیزانم برایم مقدرونیست

عکس/

روحمان با یادش شاد
هدیه به روح بلندپرواز صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

خدایا

خدایا !
صدایم را می شنوی که خودت گفته ای
شنوایی "
ان الله السمیع البصیر
گاهی نه گریه آرومت میکنه
نه فریاد
ونه سکوت.....
آنجاست که با چشمانی خیس روبه آسمان میکنی ومیگویی:
الهی وربی من لی غیرک 
خداااااااایاتنهایم
 

دلم برات تنگ شده بابایی...

وقتی که سایه تورا بالای سر احساس نمی کنم برای من

دختر چه فرقی می کند نان جو بخورم یا نان خشک

لباس گرانقیمت بپوشم یا البسه ی ساده به تن کنم

  خود را در کاخ های گرانقیمت فرض کنم یا در

خانه ای کاه گلی با لبخند  بخوابم یا آرام آرام

برای تنهایی خود  گریه کنم چه سختست که ضعیفه

باشی وعمری با نازهای پدرانه خویش را آرام کنی

وحال با ظلم زمانه خودرا عاری از همدمی ببینی

که همدم گریه هاو بهانه های کودکانه ات بوده .

آه که چه سختست وجانگدازراستی پدر الان که

فکر می کنم اگر تو این حالت تنهایی ماد ر

نبود چه می شد  حالا باز گلی به گوشه جمال

گلچین روزگار که حداقل یک مونس دیگر برای ما

دخترای بی سر پناه به جای گذاشت و آن گل بی خار

رادر کوچه تنهایی به جای گذاشت سالهای سال خود

را با این باور که تو هرگز از پیشم نمی روی فریب

می دادم وقتی آفتاب عمرت غروب کرد دیگر همه چیز

برایم تمام  شد.حتی دیگر آن خنده ایی که تو از

آن به ملاحت یاد می کردی بر روی لبهایم ننشست

یعنی بهتر بگویم که از روی لبهایم فرار کرد و هرگز برنگشت.

چقدر ثانیه ها نامردند      گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان   بی جهت عقربه ها می گردند

ندبه

بگذار دوباره جمعه را صرف کنم ؛
ندبه ، گریه ، عهد ، فرج... باز گناه...

اللهم عجل لولیک الفرج

گریه نکن

گریه نکن...

مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن...

زمان تشییع و تدفینم گریه نکن...

زمان خواندن وصیت نامه ام هم گریه نکن...

فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش کنند...

و زنانمان عفت را...

وقتی جامعه ما را بی غیرتی و بی حجابی گرفت...

گریه کن مادرم...

که اسلام در خطر است...


گل نرگس بیا


هر شب برای آمدنت گریه می کنند
سجاده و دو دیده شب زنده دار من
امید بسته ام که می آیی و میکشی
دستی بر این ، دل امیدوار من

ایت الله مجتهدی


آیت الله مجتهدی تهرانی می فرمایند:

گریه کنید! دیده اید بچه ها با گریه کردن کار
خودرا پیش می برند،تاگریه می کنندپدرشـان راضی می شـود
 درِ خــانـه خـدا هـم بـایـد گـریـه کـنـیـد.

گـر خـدا خـواهـد کـه غـفـاری کـنـد
مـیــل بــــنـــده جـانـبِ زاری کــنــد

هـمـیـن کـه مـیـل پـیـدا کـردی کـه گـریـه کـنـی
و اشـکـی بـریـزی مـعـلـوم مـیـشـود کـه
 خـدا مـیـخـواهـد بـبـخـشـدت.

در روایـت آمـده اسـت کـه :

عـده ای در روز قـیـامـت در صـحـرای مـحـشـر،
 پـانـصـد سـال گــریه مـیـکـنـنـد کـه چـرا
پــرونــده شـان درسـت نـیـسـت. در ایــن حال،
 مَـلـکـی نــزد آنـهــا مـی آیــد و مـیــگــویــد:
اگــر یـک سـاعـت در دنـیـا ایـنـگـونـه
 گــریــه کــرده بــودی گــرفـتـار ایـن
پـانـصـد سـال گـریـه نـمـیـگـشـتـی! فـکـر
کـنـیـد کـه اگـر در ایـن حـال بـمـیـریـم،
دسـت خـالی، چـه خـاکـی بـر سـرمـان بـریـزیـم.

اگـر وارد مـحـشـر شـویـم و بـه مـا بـگـویـنـد
 هـیـچ عـمل خـوبـی نـکـرده ای، چـه کـنـیـم؟!

خـدایــا، تـوفـیـق گـریه کــردن در
 دنـیـا را بـه مـا مــرحـمــت بـفــرمــا
 کــه آنــجــا دیـگــر گــرفـتـار نـگـردیـم.

« الهی آمـیــن »

دنیا


روزی حضرت داوود از یک آبادی میگذشت. پیرزنی را دید
 بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان. پرسید:
 مادر چرا گریه می کنی؟
پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت.
داوود گفت:
 مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!!
داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟
پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا
می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند.
پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید:
آنها برای خودشان خانه هم میسازند،
آیا وقت خانه درست کردن دارند؟
حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم
 در خانه سازی رقابت میکنند.
پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم
 تمام صد سال را به سجده خدا میپرداختم.
برچرخ فلک مناز که کمر شکن است
بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است.
مغرور مشو که زندگی چند روزاست.
در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است

دلتنگی

ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﻧﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﻧﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ
 ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﺮ
ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺍﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﻠﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻣﯿﺰﺩﻡ
ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ ....
وای کاش می ماند آن لبخند هایم
وای کاش نبودند انهایی که
دوست داشتندلبخندم را نبینند
ای کاش چشم زخمی نبود
ای کاش حسودان نبودند
ای کاش مرگ هم گاهی سراغ
انهایی میرفت که چشمشان
به زخم زدن دل مردم عادت کرده است
وای کاش دلتنگیهایم تمام میشد
ای کاش گریه هاییم را میدیدند
 انهایی که دلشان
میخواهد ببینند گریه هایم راوبرای
ناارام کردنم نقشه میکشند تا نارامم کنند
ای کاش بیشتر به رگ گردنم
 نزدیک بودم
مگر خودش نگفته است من از رگ گردن
به شما نزدیکترم
ای کاش من نزدیک بودم به رگ گردنم
ای کاش من دور افتاده از راه
را به راه می اورد

دورکعت گریه

سلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدی

میگن ،
شایسته زیارت شش گوشه نیستم
این روزها برای خودم گریه میکنم
نه ولی انگار کارم از گریه هم گذشته

و سلاحم بکا بود که انهم دیگر

کار بردی ندارد دراین دوره

اخرالزمانی امام عشق

خدایا تو کمکم کن

سلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدیسلام مهربان.خوش آمدی

شهید محمدرضا بیضایی


اوایل دهه هفتادوقتی تازه به این محل آمده بودیم
پنجشنبه شب‌ها یک دستگاه اتوبوس می‌آمد جلوی مسجد
نمازگزارهاراسوارمی‌کردمی‌بردمسجدجامع برای دعای کمیل.
راه دوری بود؛ از این سر شهر تا آن سر شهر.
من بیشتر وقت‌ها «درس دارم» را بهانه می‌کردم
و توفیق پیدا نمی‌کردم شرکت کنم
ولی محمودرضا هر هفته می‌رفت.
یادم هست بار اولی که رفت
و بعد از دعا به خانه برگشت، گریه کرده بود.
پرسیدم: چطور بود؟
گفت: ◄▐حیف است آدم این دعا را بخواند
بدون اینکه بداند دارد چه می‌گوید▌►
این حرفش از همان شب توی گوشم است و
 هیچ‌وقت یادم نرفته.
┘◄از خاطرات /شهید محمودرضا بیضایی/


دورکعت گریه


دو رکعتــــ گـــریــ ه
برایِ
خـــاطـره هـــایم . . .

یکـــ قنـــوتــــ
ســکوتــــ
برایِ
یـــادتــــ . . .


دو سجـــده
بی قـــراری
برایِ
عشــقِ بربــــاد رفتــ ه . . .


یکـــ تشـهد
برایِ
مــــرگِ دلــ م. .!!

حاج حسین خرازی


جاى کابل ها روى پشتم مى سوخت.داشتم فکر مى کردم؛« عیب نداره بالأخره بر مى گردى. میرى اصفهان. میری حاج حسین رو مى بینى. سرت رو مى گیره لاى دستش، توى چشم هات نگاه مى کنه مى خنده، همه این غصه ها یادت مى ره... »در را باز کردند، هلش دادند تو. خورد زمین؛ زود بلند شد. حتى برنگشت عراقى ها را نگاه کند. صاف آمد پیش من نشست. زانوهایش را گرفت تو بغلش. زد زیر گریه . گفتم : «مگه دفعه اولته که کتک مى خورى؟» نگاهم کرد.گفت : «بزن و بکوبشونو که دیدى!» گفتم : «خب؟» گفت :« حـاج حـسـیـن شـهـید شـدهجدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

تشنگی

اسیر شده بودیم
ما رو بردند « اردوگاه العماره »
داخل اردوگاه تعدادی از شهدای ایرانی رو دیدم
معلوم بود بعد از اسارت به شهادت رسیده بودند
جمله ای که روی دست یکی از شهدای اونجا نوشته شده بود
با خوندنش مو به بدنم راست شد و به شدت گریه کردم
اون جمله رو هیچ وقت فراموش نمی کنم
شما هم بخونید و فراموش نکنید
روی دست آن شهید با خودکار نوشته شده بود:
" مادر! من از تشنگی شهید شدم "

قصه انتظار

یابن الحسن(عج)!
قصه انتظار را
دلهای خدایی
چه زیبا می گویند !
نکند گیج شوم در هیاهوی دنیا
و یادم برود که قرار است
هر روز قدمی به تو نزدیکتر شوم !
نکند عمرم به ناله و زاری بگذرد
و یادم برود که لحظه هایم سرشار
از عطر نگاه و توجه توست


گریه


یادمان باشد که کوفیان اولین گروهی هستند
 که برامام حسین(ع) گریستند، پس هر گریه ای ارزش ندارد.
اگر انسان در هنگامی که باید از حق دفاع کند، دفاع نکند،
فردای شهادت امام حسین(ع)، گریه کردن که هیچ،
قیام توابین به راه انداختن نیز سودی ندارد.