ﺩﻝ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ، ﻫﻮﺍﯼ ﺣﺮﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺗﺴﺒﯿﺢ،
ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﺞ ﺣﺮﻣﺖ ...
ﺑﺸﻤﺎﺭﻡ ﯾﮏ ﯾﮏ ...
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﻝ...
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﺧﻮﻧﯿﻦ جگرم...
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻻﯾﻖ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ سرم...
ﺩﻝ ﻣﻦ! ﯾﮏ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺧﺪﺍ می خوﺍﻫﺪ ...
ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﺣﺮﻡ...
ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ آقا...
ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺿﺮﯾﺢ ...
ﮔﺮﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ...
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ، ﺟﺎﺭﯼ بکنم ...
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ...
دلم آرام بگیرد..
شهید آوینی: کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید.
تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد
و من در حال کسب علم برای رضای خدا…!
راه قدس از کربلا میگذرد ..
باز کردن راه کربلا سهم تو بود
دعا کن خداوند من را برای راه قدس برگزیند
ودوباره معبری باز شده از شهادت
وتا امدم به خودم بیایم دوستانم رفتند
وپر کشیدند
آغاز ابرها
در ساعت یک است به وقت نجف
کمی پس از دو
باران گرفت در کنار بقیع
درست ساعت سه طوفان شد
در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمی به لحظه موعود مانده است.
علیرضا قزوه
باز هم آدینه ای آمد
ولی مهدی کجاست؟
یک نفر می گفت مهدی جمعه ها در کربلاست
رو به سوی کربلا کردم
که فریادش زنم
باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم
آمد از سویی ندایی: ای
اهل انتظار!اندکی دیگر صبوری، می رسد دیدار یار
نـذر کـرده ام
صد دور تـسبیح
"اهدنا الصراط المستقیم" بخوانم!!!
شاید ایـنبار...
مسیــرَم به کـربلا افتاد!!!
یک روز مسئول اردوگاه اعلام کرد: اسیران اردوگاه را به زیارت کربلا مىبریم، اما به یک شرط.
بچه ها پرسیدند: چه شرطى؟ گفت: به نفع ایران تبلیغات نکنید. بچهها یک صدا گفتند:
پس شما هم باید قول بدهید به نفع عراق و ارتش خود تبلیغ نکنید. او پذیرفت.
بعد از بازگشت از کربلا، اتوبوسهاى حامل بچهها یک ساعت در بغداد توقف کرد.
عراقیها بچهها را در گوشهاى از میدان بزرگ شهر پیاده کردند. یکى از برادران سپاهى به نام
جبار نصر عکس بزرگى از صدام روى یکى از اتوبوسها دید. بعد هم دیگر اسیرها
به موضوع پى بردند و همه با هم فریاد کشیدند: تا وقتى عکس صدام را از بدنه
اتوبوس جدا نکنید، حتى اگر همه را تیر باران کنید، سوار اتوبوس نمىشویم.
افسران عراقى خواستند بچهها را فریب دهند، ولى آنها یک صدا گفتند: چون شما به قول
خود وفا نکردید، سوار اتوبوس نمىشویم، مگر آنکه عکس صدام را بردارید.
رفته رفته به تعداد عابران هم افزوده مىشد. آنها در گوشهاى ایستاده و با
اضطراب به اسراى ایرانى چشم دوخته بودند. افسرى که به دستور او عکس
صدام را به اتوبوس چسبانده بودند، مىدانست هیچ سرباز و درجه دارى شهامت
کندن عکس را ندارد. براى همین، ستونى از نیروهاى نظامى را مانند
دیوارى جلوى اتوبوس مزبور نگاه داشتند، آن گاه عکس را برداشت
منبع :
قصه ماندن وبودن را نمیدانم
گاهی حال دلم به حد مرگ خراب شده است
انقدر خراب که ماندن میسر نیست
گاهی یادم می اید گناهانم مرا مچاله کرده است
به خود نگاه میکنم شرمنده میشوم از بندگی
وبه تو نگاه میکنم امیدوار
حال دل خرابِ مرا تو آباد میکنی.
اینروزها چشمی اه وچشمی اشک وگاهی با خود میگویم
انروز واین روز نحس است
ولی به همان سرعتی که ان فکر از ذهنم گذشته است
فکری به ذهنم می ایدکه
روزها همه وهمه افریده حضرت حق هستند و
این من هستم که
اعمال نحس دارم در آن روز وان نحسی
همان گناهانم است
وخداوند را عشقی است به منتهای خلقت ومن شرمنده ترین
مخلوق خداوند شده ام دراین روزها
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛
آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که
آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ...
به تعداد شهدایمان. شهید سید مرتضی آوینی
هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد
تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد
شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ،
به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...
شهید سیدمرتضی آوینی
ﻧــﺎﻣــــﻪ ﺍﯼ ﺑـــﻪ ﺍﺭﺑـــﺎﺏ _
ﺏ : ﺭﯾﺎﺳﺖ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺑﺨﺶِ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ،
ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺳﺮ ، ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ( ﺭﻭﺣﯽ ﻓـﺪﺍﮎ )
ﺍﺯ: ﮐﺮﺑﻼﯼ ﺩﻟﻢ
ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺧﺎﺻﻪ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽِ
ﺩﺭﺩﺍﻧﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ِ ﻣﻮﻋﻮﺩﺗﺎﻥ
ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺎً
ﭘﯿﺮﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﻗﺒﻠﯽ ﺗﺎﻥ ﺏ ﺁﻥ ﺑﻬﺸﺖ ِ ﺑﯽ ﻣﺜﺎﻝ
ﻭ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻟﮕﺎﻩِ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﯽ ﻭ
شهید اهل قلم سید مرتضی اوینی: هیچ کس را
تا به بلای کربلا نیازمودهاند، از دنیا نخواهند برد.
و شیعه کسی است که هر روز و شبش و بهتر بگویم هر
لحظهاش آزمایش است و بلا. درگیری است و تضاد. و
کسانی راه را تا آخر میپیمایند که بدانند مورد
ابتلاء هستند و وظیفه ای بر عهده دارند و باید
آن را به سرانجام برسانند. و شیعه را
این وظیفه و رسالت بس که آیین مراد خود،
امیرالمومنین، را زنده نگه دارد. عدالت او
را بطلبد و در راه مرید علی شدن قدم بگذارد.
و زنده نگه داشتن گاهی با زبان است، گاهی در
عمل، و اگر اقتضا کرد با خون. و آیینی که از
ابتدا با خون تضمین شده است خون میخواهد.