شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

دلتنگی

دل است دیــگر...
نــمـیـتـوان
دلـتـنـگی را
از او گـرفتــــ ...

دورکعت نماز عشق


ﺩﻝ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ، ﻫﻮﺍﯼ ﺣﺮﻣﺖ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﮐﻪ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺗﺴﺒﯿﺢ،
ﺑﻨﺸﯿﻨﻢ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺩﻧﺞ ﺣﺮﻣﺖ ...
ﺑﺸﻤﺎﺭﻡ ﯾﮏ ﯾﮏ ...
ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﻝ...
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﺧﻮﻧﯿﻦ جگرم...
ﻣﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﯽ ﻻﯾﻖ ﻭ ﺁﺷﻔﺘﻪ سرم...
ﺩﻝ ﻣﻦ! ﯾﮏ ﺳﺠﺎﺩﻩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻋﻄﺮ ﺧﺪﺍ می خوﺍﻫﺪ ...
ﮐﻪ ﺑﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﺣﺮﻡ...
ﺩﻭ ﺭﮐﻌﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ آقا...
ﺩﻝ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺿﺮﯾﺢ ...
ﮔﺮﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻭﺟﻮﺩ...
ﺍﺷﮏ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ، ﺟﺎﺭﯼ بکنم ...
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﯾﻪ ﺍﻣﻦ ﺣﺮﻣﺖ...
دلم آرام بگیرد..

کربلا


باز هوای کربلایم ارزوست

قافله حسینی


Image result for ‫جبهه ها‬‎
کسانی به امام زمانشان خواهند رسید که

اهل سرعت باشند و الا تاریخ کربلا نشان
داده که قافله حسینی معطل کسی نمی ماند...
شهدا تورا به خدا گاهی نگاهی

اینجاایران است




اینجاایران است
به افق عاشورایی ترین
روزهای هفتادودوتن عشق نزدیک میشویم
ای اهل حرم میروعلمدارنیامد....
علمدارنیامد

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)
 

هر شهید یک کربلا

هر شهیدی کربلایی دارد، 
که خاک آن کربلا تشنه اوست 
و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد...
و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست 
و ظلمت را خواهد درید 
و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد...
که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد...

کار برای خدا

شهید آوینی: کارتان را برای خدا نکنید، برای خدا کار کنید.

 تفاوتش فقط همین قدر است که ممکن است حسین در کربلا باشد

 و من در حال کسب علم برای رضای خدا…!

کربلا

در کربلا؟ مدینه؟ کجا گریه می کنی
آقای بی نشانه شب های جمعه ام

انگار بی مقدمه کرب و بلاییم
وقتی گدای خانه شب های جمعه ام

از سفره حسین بلندم نکن که من
محتاج آب و دانه شب های جمعه ام.

راز

راه قدس از کربلا میگذرد ..
باز کردن راه کربلا سهم تو بود
دعا کن خداوند من را برای راه قدس برگزیند 

ودوباره معبری باز شده از شهادت

وتا امدم به خودم بیایم دوستانم رفتند

وپر کشیدند

شهدا


شهدا کلید داران کعبه شیدایی اند و کعبه شیدایی کربلاست

شهیدسید مرتضی آوینی

اغاز

آغاز ابرها
در ساعت یک است به وقت نجف
کمی پس از دو
باران گرفت در کنار بقیع
درست ساعت سه طوفان شد
در کربلا
حالا به ساعت من
فقط کمی به لحظه موعود مانده است.

علیرضا قزوه

راهم بده



چندیست در حریم تو راهم نمیدهند

من بی وفا شدم ،تو مگر رَحم نمیکنی

ادینه

باز هم آدینه ای آمد ولی مهدی کجاست؟
یک نفر می گفت مهدی جمعه ها در کربلاست
رو به سوی کربلا کردم که فریادش زنم
باز هم با ندبه ای از هجر مولا دم زنم
آمد از سویی ندایی: ای اهل انتظار!
اندکی دیگر صبوری، می رسد دیدار یار

کربلا


نـذر کـرده ام
صد دور تـسبیح
"اهدنا الصراط المستقیم" بخوانم!!!
شاید ایـنبار...
مسیــرَم به کـربلا افتاد!!!

اسرا


یک روز مسئول اردوگاه اعلام کرد: اسیران اردوگاه را به زیارت کربلا مى‏بریم، اما به یک شرط.

بچه‏ ها پرسیدند: چه شرطى؟ گفت: به نفع ایران تبلیغات نکنید. بچه‏ها یک صدا گفتند:

پس شما هم باید قول بدهید به نفع عراق و ارتش خود تبلیغ نکنید. او پذیرفت.

بعد از بازگشت از کربلا، اتوبوسهاى حامل بچه‏ها یک ساعت در بغداد توقف کرد.

عراقیها بچه‏ها را در گوشه‏اى از میدان بزرگ شهر پیاده کردند. یکى از برادران سپاهى به نام

جبار نصر عکس بزرگى از صدام روى یکى از اتوبوسها دید. بعد هم دیگر اسیرها

به موضوع پى بردند و همه با هم فریاد کشیدند: تا وقتى عکس صدام را از بدنه

اتوبوس جدا نکنید، حتى اگر همه را تیر باران کنید، سوار اتوبوس نمى‏شویم.

افسران عراقى خواستند بچه‏ها را فریب دهند، ولى آنها یک صدا گفتند: چون شما به قول

خود وفا نکردید، سوار اتوبوس نمى‏شویم، مگر آنکه عکس صدام را بردارید.

رفته رفته به تعداد عابران هم افزوده مى‏شد. آنها در گوشه‏اى ایستاده و با

اضطراب به اسراى ایرانى چشم دوخته بودند. افسرى که به دستور او عکس

صدام را به اتوبوس چسبانده بودند، مى‏دانست هیچ سرباز و درجه دارى شهامت

کندن عکس را ندارد. براى همین، ستونى از نیروهاى نظامى را مانند

دیوارى جلوى اتوبوس مزبور نگاه داشتند، آن گاه عکس را برداشت  

منبع :

حال دلم خراب است


قصه ماندن وبودن را نمیدانم
گاهی حال دلم به حد مرگ خراب شده است

انقدر خراب که ماندن میسر نیست

گاهی  یادم می اید گناهانم مرا مچاله کرده است

به خود نگاه میکنم شرمنده میشوم از بندگی

وبه تو نگاه میکنم امیدوار

حال دل خرابِ مرا تو آباد میکنی.


اینروزها چشمی اه وچشمی اشک وگاهی با خود میگویم

انروز واین روز نحس است

ولی به همان سرعتی که ان فکر از ذهنم گذشته است

فکری به ذهنم می ایدکه

روزها همه وهمه افریده حضرت حق هستند و

این من هستم که

اعمال نحس دارم در آن روز وان نحسی

همان گناهانم است

وخداوند را عشقی است به منتهای خلقت ومن شرمنده ترین

مخلوق خداوند شده ام دراین روزها


تاریخ عاشقی


نصف تاریخ عاشقی "آب" است، قصه هایی عمیق و پر احساس 
قصه هایی پر از فداکاری ، قصه هایی عجیب اما خاص :
قصۀ آبِ چشمۀ زمزم، زیرِ پاکوبه‌های اسماعیل 
قصۀ نیل و حضرت موسی، قصۀ آن گذشتنِ حسّاس
قصۀ حفظِ حضرت یونس، توی بطن نهنگ، در دریا 
یا که نفرینِ نوحِ پیغمبر، بر سرِ مردمِ نمک نشناس
قصۀ ظهر روز عاشورا، بستنِ آب روی وارثِ آن ....
کربلا بود و یک حرم، تشنه ؛ کربلا بود و حضرتِ عباس
بین افسانه‌های آب و جنون، قصۀ تازه‌ای اضافه شده : ...
قصه بیست و هفت ساله‌ای از، صد و هفتاد و پنج تا غواص...
شادی روح شهدای غواص صلوات.

امام حسین علیه السلام



اینقدر پرچم سرخ حرمت را متکان
بخدا تاب فراق تو مرا نیست دگر
سوختم بس که فقط عکس حرم بوسیدم
شده حتی جسدم پهلوی شش گوشه ببر...

شهید اوینی

بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا ؛

آنها نمیدانند که برای ما کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یک افق است که

آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، نه یک بار نه دو بار ...

به تعداد شهدایمان. شهید سید مرتضی آوینی

شهید اوینی



هر شهید کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست ، و زمان انتظار می کشد

تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه ی خاک را خواهد

شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن ،

به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد...

شهید سیدمرتضی آوینی

نامه ای به ارباب

 ﻧــﺎﻣــــﻪ ﺍﯼ ﺑـــﻪ ﺍﺭﺑـــﺎﺏ _

ﺏ : ﺭﯾﺎﺳﺖ ﻣﺤﺘﺮﻡ ﺑﺨﺶِ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺩﻝ ،

ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﺳﺮ ، ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺎﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ‏( ﺭﻭﺣﯽ ﻓـﺪﺍﮎ ‏)

ﺍﺯ: ﮐﺮﺑﻼﯼ ﺩﻟﻢ

ﺑﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺧﺎﺻﻪ ﻭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺳﻼﻣﺘﯽِ

ﺩﺭﺩﺍﻧﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ِ ﻣﻮﻋﻮﺩﺗﺎﻥ

ﺍﺣﺘﺮﺍﻣﺎً

ﭘﯿﺮﻭ ﺩﻋﻮﺕ ﻗﺒﻠﯽ ﺗﺎﻥ ﺏ ﺁﻥ ﺑﻬﺸﺖ ِ ﺑﯽ ﻣﺜﺎﻝ 

ﻭ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻟﮕﺎﻩِ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﯽ ﻭ

  ادامه مطلب ...

ازمون

شهید اهل قلم سید مرتضی اوینی: هیچ کس را

تا به بلای کربلا نیازموده‌اند، از دنیا نخواهند برد.

و شیعه کسی است که هر روز و شب‌ش و به‌تر بگویم هر

لحظه‌اش آزمایش است و بلا. درگیری است و تضاد. و

کسانی راه را تا آخر می‌پیمایند که بدانند مورد

ابتلاء هستند و وظیفه ای بر عهده دارند و باید

آن را به سرانجام برسانند. و شیعه را

این وظیفه و رسالت بس که آیین مراد خود،

امیرالمومنین، را زنده نگه دارد. عدالت او

را بطلبد و در راه مرید علی شدن قدم بگذارد.

و زنده نگه داشتن گاهی با زبان است، گاهی در

عمل، و اگر اقتضا کرد با خون. و آیینی که از

ابتدا با خون تضمین شده است خون می‌خواهد.  

کربلا

”شبهایِ جمعه”بادهٔ من ناب میشود
عکسی ز”کربلا” به دلم قاب میشود
نوکر فقط به نوکری اش فکر میکند
وقتی حسینِ”فاطمه” ارباب میشود

منتظر




گفتم بیا که منتظرم با کنایه گفت

یاری که نیست قلب و زبانش جدا ، کجاست
از راه ،طالب دم مظلوم کی رسد
آخر یگانه منتقم کربلا کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!