شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

صحنه ای بس عجیب

در اولین روزهای پس از فتح خرمشهر پیکر 25 تن از شهدای عملیات

آزادسازی خرمشهر را به شیرازآورده بودند پس از اینکه

جمعیت حزب الله بر اجساد مطهر این شهیدان نماز خواندند

علمای شهر،مسئولیت تلقین شهدا را بر عهده گرفتند. هنگامیکه

من به درون قبر یکی از این عزیزان رفتم و شروع به خواندن تلقین نمودم

با صحنه ای بس عجیب و تکان دهنده مواجه شدم،

تا جائیکه تلقین را نیمه کاره رها کردم و از قبر بیرون آمدم،

ماجرا از این قرار بود که هنگام قرائت نام مبارکه ائمه (ع)

در تلقین، به محض اینکه به نام مبارک حضرت صاحب الزمان (عج)

رسیدم، دیدم که شهید انگار زنده است،

چشمانش باز شد و لبخندی زد.

 

راوی: آیت الله حائری شیرازی

منبع:کتاب حدیث عشق

لبخند شهید


• به چه می خندند ؟؟؟!!

• شاید به من که دارای ام گناه است

 و دلبستگی ام دنیا ؟؟

•شاید سخن شهید آوینی مستحق من باشد :

یاران شتاب کنید...

گویند قافله ­ای در راه است که

 گنهکاران را در آن راهی نیست،


آری گنهکاران را راهی نیست ،

اما پشیمانان را می ­پذیرند.

دلم برات تنگ شده بابایی...

وقتی که سایه تورا بالای سر احساس نمی کنم برای من

دختر چه فرقی می کند نان جو بخورم یا نان خشک

لباس گرانقیمت بپوشم یا البسه ی ساده به تن کنم

  خود را در کاخ های گرانقیمت فرض کنم یا در

خانه ای کاه گلی با لبخند  بخوابم یا آرام آرام

برای تنهایی خود  گریه کنم چه سختست که ضعیفه

باشی وعمری با نازهای پدرانه خویش را آرام کنی

وحال با ظلم زمانه خودرا عاری از همدمی ببینی

که همدم گریه هاو بهانه های کودکانه ات بوده .

آه که چه سختست وجانگدازراستی پدر الان که

فکر می کنم اگر تو این حالت تنهایی ماد ر

نبود چه می شد  حالا باز گلی به گوشه جمال

گلچین روزگار که حداقل یک مونس دیگر برای ما

دخترای بی سر پناه به جای گذاشت و آن گل بی خار

رادر کوچه تنهایی به جای گذاشت سالهای سال خود

را با این باور که تو هرگز از پیشم نمی روی فریب

می دادم وقتی آفتاب عمرت غروب کرد دیگر همه چیز

برایم تمام  شد.حتی دیگر آن خنده ایی که تو از

آن به ملاحت یاد می کردی بر روی لبهایم ننشست

یعنی بهتر بگویم که از روی لبهایم فرار کرد و هرگز برنگشت.

چقدر ثانیه ها نامردند      گفته بودند که بر می گردند

برنگشتند و پس از رفتنشان   بی جهت عقربه ها می گردند

خوشبختی




به دانشمندی گفتند خوشبختی چیست؟ گُفت
حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است
هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه .
جواب بزرگتر میشه
حالافرض کُنید توقّع به صفر نزدیک بشه .
خوشبختی میره رو به بینهایت

انسانیم



کاش می شد ...
که کسی می آمد ...
باور تیره ی ما را می شست
و به ما می فهماند ...
دل ما منزل تاریکی نیست
"اخم" بر چهره بسی نازیباست
بهترین واژه
همان "لبخند" است.
که ز لبهای همه دور شده ست
کاش می شد
که به انگشت، نخی می بستیم
تا فراموش نگردد
که هنوز
"انسانیم"

اللهم عجل لولیک الفرج

شهید محمدی

در یکى از شبها - در سال 1362 - ما که با بچه‏ ها در سنگر نشسته بودیم، محمدى -

راننده گریدر - از ما پرسید: «راستى! شما وقتى به سوى جبهه حرکت مى‏کنید،

از خانواده چه‏ طور خداحافظى مى‏کنید؟» گفتیم: مى‏گوییم خداحافظ، یا به امید دیدار!

و اهل خانه پشت سر ما آب مى‏ریزند.‌» محمدى گفت: «مى‏دانید، من همیشه لحظه

حرکت به سوى جبهه، مثل شما مى‏گفتم خداحافظ؛ ولى این دفعه احساس عجیبى داشتم

و ناخداگاه گفتم: این دفعه آخرى است که با پاى خود به خانه آمدم!» چند روز بعد،

در حالى که مشغول زدن جاده بودیم، بچه ‏ها براى نماز و استراحت، محل کارشان را ترک کردند؛

اما محمدى هنوز داشت کار مى‏کرد که ناگهان در حال دورزدن، خمپاره به او اصابت کرد.

وقتى بچه‏ ها محمدى را از ماشین پایین مى‏آوردند، لبخند زیباى رضایت‏بخشى روى

لبانش بود و ما تازه معناى حرفهاى چند شب قبل او را فهمیدیم.   شهید محمدی

منبع : راوى: على‏اصغر حشمتى، ر. ک: خاکریز و خاطره، ص 83 و 84

شوخ طبعی



شهید شاهمرادی فردی شوخ طبع بود یکی از بزرگترین جاذبه های

او همین اخلاق وتبسم دائمی وی بود.او آنقدر خوش اخلاق بود که حاضر نبود

لبخندش را با هیچ چیز عوض کند. یک بار در منطقه عملیاتی بیمار شد.

ولی از آنجا که به وجود او نیاز بود مدت چهل روز بیماری ودرد را تحمل کرد

وحاضر نشد برای معالجه به عقب برود. در حالی که درد را در اندرون خود

تحمل می کرد یک لحظه تبسم ولبخند از لبانش دور نمی شد.

شهید محمد علی شاهمرادی

منبع : به نقل از رمضان الله وکیل

دلتنگی

ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ
ﻧﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺗﻮ ﻧﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ
 ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺩﯾﮕﺮ
ﺩﻟﺘﻨﮓ ﺍﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﺎﯾﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺎﺭ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﻠﺖ ﻟﺒﺨﻨﺪ
ﻣﯿﺰﺩﻡ
ﻭ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻡ
ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﺩﯼ ....
وای کاش می ماند آن لبخند هایم
وای کاش نبودند انهایی که
دوست داشتندلبخندم را نبینند
ای کاش چشم زخمی نبود
ای کاش حسودان نبودند
ای کاش مرگ هم گاهی سراغ
انهایی میرفت که چشمشان
به زخم زدن دل مردم عادت کرده است
وای کاش دلتنگیهایم تمام میشد
ای کاش گریه هاییم را میدیدند
 انهایی که دلشان
میخواهد ببینند گریه هایم راوبرای
ناارام کردنم نقشه میکشند تا نارامم کنند
ای کاش بیشتر به رگ گردنم
 نزدیک بودم
مگر خودش نگفته است من از رگ گردن
به شما نزدیکترم
ای کاش من نزدیک بودم به رگ گردنم
ای کاش من دور افتاده از راه
را به راه می اورد

بـــه کجـــا میـــــــروی ای دوســــت، کمــی صبـــــــر بکــــن


 بـــه کجـــا میـــــــروی ای دوســــت، کمــی صبـــــــر بکــــن   

     یـــا دل از دیـدن تو سیـــــر شود بعــــد بــــــرو     

   ای کبــــوتر به کجا، قدر دگر صبر بــکـــن    

    آسمان زیر پرت پـیــر شود بعـد بـــرو      

  تو اگر گریه کنی بغض منم میشکند  

  خنـده کن عشق نمک گیر شود بعد برو  

    یـک نفـر حســـرت لبخـند تــــو را میـدارد     

    صبـــر کن گریـــه بـــه زنجــــیر شود بعد بــرو    

   خــــواب دیــــدم شبـــــی از راه، ســــواری آمـــــد   

صبــــــر کــــــــــن خواب بــــــــه تعبــیـــر شود بعـــد برو


گل

گـــــــــــل لبخنــــــــد بکـــــــــــــار
بذر امیـــــــــــــــــــــد بپاش
مثل بــــــاران بنشین

بر لب غنچه زیبای بهار

بر لب غنچه زیبای بهار