شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

عکس تکان دهنده

عکسی تکان دهنده!
نمی دانم با این عکس چه کنم!
با خنده این دخترک بخندم
یا با گریه مادرش بگریم!
بر بازیگوشی اش تبسم کنم
یا بر شهربازی اش اشک بریزم!
شما چه گویید؟

عکس


عکسهای یادگاریتان را که نگاه میکنم بغضی گلوگیر سراغم می آید
نجابت چشمهایتان دیگر کم پیدا ا شده
چه زیبا ویکرنگ هستید همرنگ خاک ...خاک  مقدس جبهه ها
گاهی فکر میکنم کدام یک از شما آن بالاهایید کدامتان این پایین ؟
اما اگر هنوز هم بر روی خاک قدم میگذارید حتما حسرت افلاک وافلاکیان را در دل دارید ؟!
الله اعلم

یک حضور وغیاب

وقتی این عکس رو دیدم کلی منقلب شدم

 نمیدونم غیبت های کلاسی برای یک دانشجو یا دانش اموز همیشه مایه تاسف بوده 

اما تفاوت رو ببینین غیبت داریم تا غیبت

کاش در کلاس شهادت ورشادت غایب نشیم

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

عکس


وباید بدانند انهایی که دل در گرو امریکا بسته اند روزی چنان می شوند
در خیابانهای تهران....پس به امریکای جنایتکار دل نبندیدکه اخرش
ان میشود که با سیاهپوستان وسرخ پوستان کردند واسرائیلیها با فلسطینیان

سلام بر عشق


رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد

ببین غمگین.
ببین دلتنگ دیدارم...
ببین
خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم

اسرا


یک روز مسئول اردوگاه اعلام کرد: اسیران اردوگاه را به زیارت کربلا مى‏بریم، اما به یک شرط.

بچه‏ ها پرسیدند: چه شرطى؟ گفت: به نفع ایران تبلیغات نکنید. بچه‏ها یک صدا گفتند:

پس شما هم باید قول بدهید به نفع عراق و ارتش خود تبلیغ نکنید. او پذیرفت.

بعد از بازگشت از کربلا، اتوبوسهاى حامل بچه‏ها یک ساعت در بغداد توقف کرد.

عراقیها بچه‏ها را در گوشه‏اى از میدان بزرگ شهر پیاده کردند. یکى از برادران سپاهى به نام

جبار نصر عکس بزرگى از صدام روى یکى از اتوبوسها دید. بعد هم دیگر اسیرها

به موضوع پى بردند و همه با هم فریاد کشیدند: تا وقتى عکس صدام را از بدنه

اتوبوس جدا نکنید، حتى اگر همه را تیر باران کنید، سوار اتوبوس نمى‏شویم.

افسران عراقى خواستند بچه‏ها را فریب دهند، ولى آنها یک صدا گفتند: چون شما به قول

خود وفا نکردید، سوار اتوبوس نمى‏شویم، مگر آنکه عکس صدام را بردارید.

رفته رفته به تعداد عابران هم افزوده مى‏شد. آنها در گوشه‏اى ایستاده و با

اضطراب به اسراى ایرانى چشم دوخته بودند. افسرى که به دستور او عکس

صدام را به اتوبوس چسبانده بودند، مى‏دانست هیچ سرباز و درجه دارى شهامت

کندن عکس را ندارد. براى همین، ستونى از نیروهاى نظامى را مانند

دیوارى جلوى اتوبوس مزبور نگاه داشتند، آن گاه عکس را برداشت  

منبع :

حوض

رفته بودم سر حوض

تا ببینم شاید،
عکس تنهایی خود را در آب...
 آب در حوض نبود
 ماهیان می گفتند: هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
 پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید،
آمد اورا به هوا برد که برد

سیم خاردار

 


عملیات شروع شده بود. گردان ما خط شکن بود.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت که یک دفعه خوردیم

به یه کانال پر از سیم خاردارهای حلقوی.

باید هرجور بود از این مانع رد می شدیم.

یه دفعه متوجه شدیم عراقی ها دارن

بهمون نزدیک می شن. اگه مارو می دیدند

عملیات لو می رفت و بچه ها قتل عام می شدند.

چاره ای جز عبور نبود.

توی فکر بودیم که یه دفعه فرمانده خودش رو

انداخت روی سیم خاردارهای حلقوی. داشتیم

از تعجب شاخ درمی آوردیم. گفت از

روی من رد بشین و برین جلو تا عراقی ها

نیومدند. هیچ کس حاضر نشد رد بشه تا

اینکه مارو به جان امام قسم داد. با

گریه از روش رد شدیم. آخرین نفر من بودم،

دستم رو گرفت. غرق خون شده بود و صداش در

نمی یومد. اشاره کرد به پاکتی که توی جیبش بود

و بهم فهموند که بردارم. فکر کردم وصیت نامه اش

رو نوشته، برداشتم.

عراقی ها نزدیک شده بودند باید می رفتیم

تا من رو نبینند. وقتی داشتیم میرفتیم

گریه ام گرفته بود، برگشتم و به فرمانده ام

نگاه کردم دیدم آروم داره اشک می ریزه و

به سختی دستاش رو به سمتم تکون می ده.

فکر کردم داره باهام خداحافظی می کنه،

خودم رو انداختم پشت یه خاکریز. پاکت نامه

فرمانده رو باز کردم. خشکم زد.

به جای وصیت نامه یه عکس دیدم، عکس دخترش بود،

دختری که تازه به دنیا اومده بود و

هنوز ندیده بودش. تازه فهمیدم تکون

دادن دستاش برا خداحافظی نبوده میخواسته

بگه برگرد تا برای یه بار هم که شده

عکس دخترم رو ببینم و از دنیا برم.

راوی: سید یاسر موسوی



3184c908.gif

شهدا شرمنده ایم


49.gif49.gif49.gif

شرمنده تونیم شهدا"، قافیه شد تو شعر ما

ردیف شعرمون همش" "چی‌کار کردیم بعد شما؟!"

هرچی شما خاکی بودین، ساده و افلاکی بودین
دادیم شمارو بِکِشَن، با قُپِّه‌ها، درجه‌ها

کوچیک بودیدم، حقیر بودیم، دادیم بزرگتون کنن
عکساتونو چاپ بزنن، رو پسترا و بنرا

این چاه اگه آبم داره، واسه‌ی ما خوب نون داره
چوب حراجتون زدیم، تو میدونا، خیابونا

آی خونه‌دار و بچه‌دار، زنبیل و بردار و بیار
پلاک و استخوان داریم، تحفه‌ی راه کربلا

پلاک و استخوان داریم، یک عالمه جوون داریم
شهری تو آسمون داریم، پاشین بیاین دُکّونِ ما

گردنمون که کج میشه، غرورمون فلج میشه
کی می‌دونه راست یا دروغ؟ شرمنده تونیم شهدا

گاهی یک‌سال آزگار، سراغتون نمی‌آییم
گاهی می‌گیم مارش بزنن، با تاج گل می‌یایم ادا

چندوقت یکبار لباستون، تو تنمون زار می‌زنه
وبال چفیتون می‌شیم، همایشا، نمایشا

جنگل مولایی شده، شهرمون از دوز و دغل
هرکی به فکر خودشه، سواره‌ها، پیاده‌ها

چی‌کار کردیم بعد شما؟، به عقل جِنَّم نمی[آ]مد!
سکه زدیم به نامتون، اما تو بازار رِبا

خلوص نیت نداریم، ما حاج همت نداریم
همش داریم بیرون می‌دیم، فوق لیسانس و دکترا

دکترامو می‌گن شما، بچه‌رو دِپرس می‌کنید
دادیم که حذفتون کنن، از قصه‌ها، سانسورچیا

بچه‌هامون بچه‌هاتون، بنگی شدن، رنگی شدن
رومی شدن زنگی شدن، شرمنده‌ایم رومون سیا

من چی‌بگم آخر شعر، جون و دلم آتیش گرفت
شهید کشی بسه دیگه، جون امام وشهدا


3184c908.gif

عکس




تعجب کردم وقتی محمد زمانی بهم گفت ازم عکس بگیر...
گفتم: جدی میگی؟؟؟؟
خندید و گفت:آره بگیر،به دردت میخوره...