شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

شهید احمدی روشن


گوشتان را باز کنید و بشنوید سخن،‌ سخن‌گوی آمریکایی

است که گفت:‌ "اگر ما جایگاهی به‌عنوان ولی فقیه

را بر زورق تردید بنشانیم بزرگ‌ترین بار را

از دوش خود برداشته‌ایم" آیا حالا اگر کسی

با این اصل مخالفت دارد جیره خور امریکا نیست؟


بخشی از وصیت نامه ی شهید مصطفی احمدی روشن



●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●
اللًّهُـ‗_‗ـمَ صَّـ‗_‗ـلِ عَـ‗_‗ـلَى مُحَمَّـ‗_‗ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ‗_‗ـَد و عَجِّـ‗_‗ـلّ فَّرَجَهُـ‗_‗ـم ●●●▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ஜ۩۞۩ஜ▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬●●●

گفتند بیا رئیس ایران خودروباش

گفتند بیا رئیس ایران خودروباش،گفت(نه!)گفتند توی

وزارت نفت پست بگیر ، گفت ((نه)) همین صنعت هسته ای
ماندن می خواهد . زرنگ بود مصطفی ، بوهایی شنیده بود
بوی بهشت . نرفت و رسید .


نیمه ی شب ، از نطنز رسیده بود تهران.صبح هنوز حسابی
خسته بود که بلند شد . علیرضا را گذاشت روی دوشش و
با همسرش رفتند راهپیمایی . نهم دی بود . سال 88.


همسرش می گفت : ((قبل از عقدمان خواب دیدم،هوا بارانی
است و من سر مزاری نشسته ام . روی سنگ مزار نوشته شده
بود((شهید مصطفی احمدی روشن))تقدیر خواب خوبی
برای داماد دیده بود .

شهید سپیدی


http://www.askdin.com/gallery/images/3554/1_3f670763861139bf2201e7bc224257d4_XL.jpg

رفته بودیم سخنرانی حاج آقا خوش وقت . 

بعد از سخنرانی دور حاج آقا جمع شدیم .

مصطفی پرسید «حاج آقا ، ظهور نزدیکه؟»

حاج آقا گفت تا شما توی نطنز چه کار کنید.

مصطفی گفت

«یعنی ظهور ربط این داره که مااون جا چه کارمیکنیم ؟»

حاج آقا گفت «آره،بالاخره ارتباط داره .

شما برید نطنز کار کنید،کوتاه نیایید . 

یک ثانیه روهم از دست ندید .

با چراغ خدا برید سر کار ، با چراغ خدا هم برگردید .»

بهانه زیاد بود برای این که کار را ول کنیم و برویم ،

ولی مصطفی خواب و خوراک نداشت . 

حاج آقا گفته بود رهبر چقدر پیگیر بحث هسته ای است.وردزبانش شده بود

 «باید کاری کنیم از دغدغه های آقا کم بشه.»



قصه ی بابا

بابای خوبم‘ بابای نازم 

چقدر دلم میخواست کنارم باشی 

باهم بگیم ،بخندیم وراه بریم 

راه بریم تو جاده ای که تو رفتی وجاودانه شدی 

بابای خوبم تو پیروز شدی اما دلتنگتم دلتنگ لبخند شیرینت 

باید از اون بالاها ببینی وشاهد باشی که منم راهتو ادامه میدم .

چنان به باغ شهادت وزیده ای که هنوز 

شهید می دمد از کربلای خونینت


شهید احمدی روشن


نُه ماه رفت و آمد تا استخدامش کردند.

توی همین رفت و آمدها به سایت نطنز،

گاهی می آمد پیش ما. کنار خوابگاه خانه

اجاره کرده بودیم. یک شب تا ساعت دو با

مصطفی سر مسائل سیاسی روز بحث می کردم.

نمی دانم چطور شد که بحثمان کشید به هسته ای.

برایم عجیب بود که چرا مصطفی می خواهد

برود نطنز. آن وقت ها از صد نفر بچه ها،

یکی هم نمی رفت آنجا؛ نه پستی بود،

نه مقامی، نه حقوق بالایی. عوضش دوری بود

و غربت و سختی رفت و آمد. حتی حرفش بود

که اسرائیل می خواهد مراکز هسته ای مان

را بمباران کند. مصطفی آن شب گفت: "

می دونم راهی که دارم می رم،

ممکنه ختم به شهادت بشه."

روایت 34... یادگاران/ کتاب احمدی روشن

شهید احمدی روشن


کار همیشگی اش بود. هر وقت دلش تنگ میشد دستمو
می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا (س)..اول
می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبر ها
 راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سرمزارشهدا..می گفت:
اینجا رو نگاه کن،اصلااحساس می کنی این شهدامرده ان؟
اینجا همون حسی رو داری که تو قطعه اموات داری؟
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستادوسنشون رو
حساب می کرد.می گفت: اینایی که می بینی،همه نوزده،
 بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال.خیلی دیر شده؛
اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ماروقطعه مرده هادفن کنند...
 از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت
 شهادت رو به دل داره..

غنی سازی 20%

 

این سخن به نظرم خیلی زیبا آمد وفهمیدند

انهایی که ترورش کردندغنی سازی 20% چیست

وهنوز نفهمیده اند آنهایی که به مذاکره

میروند برای تعلیق همه زندگیمان

*******************

سخن پدر شهید احمدی روشن

"اگر به غنی سازی بیست درصد احتیاج
نداشتیم چرامصطفی را از ما گرفتید"