شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

مهرماه

چه زود دیر می شود !
در باز شد ...
برپا ! ... برجا !
درس اول : بابا آب داد ، ما سیراب شدیم .
بابا نان داد ، ما سیر شدیم ...
اکرم و امین چقدر سیب و انار داشتند در سبد

مهربانی شان ... و کوکب خانم چقدر مهمان نواز بود

و چقدر همه منتظر آمدن حسنک بودند ...

کوچه پس کوچه های کودکی را به سرعت طی کردیم

و در زندگی گم شدیم.

همه زیبایی ها رنگ باخت ...!
و در زمانه ی سنگ و سیمان قلب هایمان یخ زد !

نگاهمان سرد شد و دستانمان خسته ...

دیگر باران با ترانه نمی بارد !
و ماکودکان دیروزدلتنگ شدیم،زردشدیم،پژمردیم ...
و خشکزار زندگیمان تشنه آب شد...
و سال هاست وقتی پشت سرمان را نگاه می‌کنیم

جز ردپایی از خاطرات خوش بچگی نمی یابیم ،

و در ذهنمان جز همهمه زنگ تفریح،طنین صدایی نیست .!

و امروز چقدر دلتنگ "آن روزها"ییم و هرگز نفهمیدیم ،

چرا برای بزرگ شدن این همه بی تاب بودیم ؟

صدای قدم های ماه مهر......