شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

رقیه ها


طفلی میگریست در خرابه به یاد پدر...

ماشنیده ایم روضه ی سه ساله را ...

اما این روز ها به عینه میبینیم رقیه ها را...

حسین جان

بعد تو ضرب المثل شد ...
"دختران بابایی اند"
جان عالم به فدای دل بابایی تو

رقیه خاتون


باز هم بغض، پدر،
توی گلویم مانده
دیروقت است، پدر،
شانه مویم مانده
میشود خیره نمانی و نگاهم نکنی؟
خاک و خاکستر و خون بر سر و رویم مانده
راستش خاک بهانست پدر،
میدانی...
رد سیلی ست که از دست عدویم مانده...
پس چرا ساکتی آخر؟
پدر جان خوابی؟
پس چرا چشم تو باز است و به سویم مانده؟
چشم، بابا... بخوابیم...
...........................
فقط یک جمله...
آخرین قطره آهی ست که در کنج سبویم مانده:
عطر یاس عمو عباس میاید انگار...
آه...
ای وای... پدر...
دست عمویم مانده..

حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد


حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد
تو می روی و خدا از دلت خبر دارد

برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است
به جای مادرتان دست بر کمر دارد


مسیرتان زیاد است و دخترت کوچک
برای دختر تو این سفر خطر دارد

برای قاسم از اینجا زره ببر آقا
برای پیکر او سنگ ها شرر دارد


میان قافله ات جا که هست ، با زینب
بگو که چادر و معجر اضافه بر دارد


بیا حسین عوض کن تو ساربانت را
گمان کنم که به انگشترت نظر دارد


بیا برای خودت هم کفن بخر آقا
ثواب دارد عزیزم ، کجا ضرر دارد ؟