شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

وعده

وعده دادی که [مَنْ یَمُت یَرَنی]
عاشقانت جوان جوان مُردند ...

قیامت

ای جوان 
بدان و آگاه باش که بهار عمر را تیر ماهی است...و بامداد 

عمر را شبانگاهی،غره(فریب خورده) زندگانی را محاقی(پایان)
 است ونکاح کامرانی را طلاقی...
 اکنون
به حکم این اشارت از تنعمات نفسانی و مستلذات شهوانی 
ندامتی نمای و به عهد دیانت و صیانت مداومتی نمای...
  زود شو آگاه و روی آور به راه... که هر که در جوانی
  تخم عبادت نکاشت زیان کرد و سود برنداشت...
  از او مخواه که ندارد و می ترسد که از او بخواهی...


شهید برونسی



یک جوان بنام دادیر قال را از گردان اخراج کرده بودند و داشت می رفت دفتر قضایی.
شهید برونسی همراه او رفت دفتر قضایی و گفت: آقا من این رو می خوام ببرم. گفتند:
این به درد شما نمی خوره آقای برونسی. گفت: شما چه کار دارید؟ من می خوام ببرمش...
 همان دادیر قال شد فرمانده گروهان ویژه و مدتی بعد هم شهید شد. بعد از شهادت دادیر قال،
 یک روز حاجی به فرمانده قبلی او گفت:شما این جوونها را نمی شناسین،
 یکبار نمازش رو نمی خونه، کم محلی می کنه، یا یه شوخی می کنه،
 سریع اخراجش می کنین؛ اینها رو باید با زبون بیارین تو راه، اگه قرار باشه
 کسی برای ما کار کنه، همین جوونها هستن.   شهید برونسی

منبع : منبع : کتاب شهید برونسی

نماز


فقط 14 سالش بود. شب عملیات رمضان دیدمش. تا نزدیکی های اذان صبح ،

پیش خودم بود. صدای اذان یکی از رزمنده ها آمد؛ اذان صبح شده بود.

من بودم و گشتاسب و پیرمردی که کنارمان می جنگید ( پیرمرد گردان).

باران آتش و گلوله ، لحظه ای تمامی نداشت. پیرمرد گفت :

"مگر می شود توی این اوضاع نماز خواند و ...؟"

هنوز حرف پیرمرد تمام نشده بود که گشتاسب ،

حالت مردانه ای به خودش گرفت و گفت : "عمو! حواست کجاست ؟!

یادت رفته که ما برای همین نماز آمدیم و داریم می جنگیم؟! "

بعدش هم الله اکبر گفت و شروع کرد به نماز خواندن!

شهید گشتاسب گشتاسبی

منبع : خاطره از یکی از رزمندگان لشگر 33 المهدی جهرم

قیامت

فرد وارد بازار قیامت مے شود،

فکر مے کند خبرے است.

تعجب مے کند؛ خدایا پس چه شد؟

نماز ها، عمره ها؟


مے گویند تو دل شکستے. ریا کردے.

زهر زبان ریختے.


جوان عزیز اگر مے خواهے به جایے برسے

از خانه خودتان شروع کن!


دل خواهرت را شکستے. برو درستش کن.

دل مادر و پدر را شکستے. از خانه شروع کنید.


جوانانے هستند که محاسن دارند،

انگشتر دارند، عطر تیروز هم مے زنند،

در بیرون هیئت


ولے در منزل بروے بپرسے،

هیچکس از او راضے نیست.

پس براے چه هیئت رفته بودے؟

چرا جلسه رفته بودے



جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

فرمانده : خوردیم به میدون مین،


فرمانده : خوردیم به میدون مین،
 داوطلب میخوام بره رو مین ...

گردان صدو پنجاه نفره همه دستاشونو بردن بالا ...
فرمانده گفت: من یه نفر میخوام،
اما کسی دستش پایین نیومد.


فرمانده گفت قرعه کشی می کنیم...
قرعه کشی کردن اسم یه بسیجی نوزده ساله در اومد...


توی گردان یه پیرمرد مسن هم بود، فرمانده
 نظرش به این پیرمرد بود که بره روی مین...

به پیرمرد گفت، اما پیر مرد جواب داد :
 من نمیرم، اسم این جوون در اومده،
 اون باید بره و اصلا زیر بار نرفت ...

جوون رفت خودشو پرت کرد روی مین، راه باز شد،
همه از روش رد شدن، غیر از اون پیر مرد...

گفتن بیا دیر شد، چرا نمیای؟!

دیدن پیرمرد نشست کنار جنازه اون جوون!

به فرمانده گفت : من باید این جوونو برگردونم...
فرمانده گفت چرا؟!

گفت : این پسرمه، مادرش منتظره، باید ببرمش...

┘◄ یا حسین ...

پدروپسر


عکسی که می بینید، در اوایل سال 1361 در جبهه
 جنوب گرفته شده است. پدری، پسر جوانش را
مهیای حرکت به سوی خط مقدم نبرد می کند.
 گویی پدر، فرزندش را در پوشیدن لباس
 دامادی کمک می کند. با چشم دل که بنگری،
 انگار پیرمرد، به بهانه ی بستن کاردِ نظامی،
تلاش می کند به نوجوانش نزدیکتر باشد و
او را ببوید و شاید در گوشش زمزمه کند:
 "روسفیدم کنی پسرکم"
و باز هم دل ها را به طوفانِ کربلا باید سپرد،
 آن جا که امامِ عشق، شمشیر بر کمر
«علی اکبر»(ع) بست و پاره تن
 خویش را به میدان فرستاد.

امام هادی علیه السلام.جوان مسخره گر

یک بار امام هادی را در یک مجلس ولیمه و میهمانی دعوت کردند همینکه

آن بزرگوار وارد مجلس شد همه به احترام امام ساکت شده و مؤدب نشستند،

ولی در این میان جوانی به امام احترام نگذاشت و در محضر آن حضرت شروع کرد

به مسخره کردن و خنده های بیجا نمودن! امام هادی علیه السلام فرمود:

چه شده که خنده تمام

وجود ترا احاطه کرده و از یاد خدا غافل شده ای، بدان که تا سه

روز دیگر جزء اهل قبور خواهی شدو همان شد که امام فرموده بود.

مناقب ابن شهر آشوب، ج4 ، ص414.


ایت الله مجتهدی


»روزی در حرم امام رضا(ع) جوانی نزد من آمد و پرسید:
 اگر بخواهم زنگار دلم را پاک کنم باید چه کنم.؟
از این جوان و سؤالی که پرسید خیلی خوشم اومد. به او گفتم برای پاک کردن دلت چند راه ساده وجود دارد؛
 اول اینکه از قرائت قرآن مخصوصا سحرها غفلت نکن.
دیگر اینکه زیاد استغفار کن و یک راه دیگر که
 البته آن زمان به آن جوان نگفتم و الان به شما می‌گویم؛
محبت به بچه یتیم است.
تا می‌توانی به یتیمان محبت کن و دست نوازش بر سرشان بکش.
آیت الله «مجتهدی تهرانی»