ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 |
یکی از ذاکرین مشهد حکایت کرد: خدمت «حضرت آیه الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی»
مرجع عالیقدر شیعه بودم. ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: می خواهیم به دین اسلام مشرف شویم!
ما از کشور آلمان آمده ایم و این ها زن و فرزندان من هستند. این دخترم،
طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند
و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.
این دخترم، طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند
و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.
دخترم حاضر نشد و گفت: در بستر بیماری بمیرم بهتر از این است که زیر عمل قرار گیرم.
همین طور که داشت برای او درد دل می کرد، گفت: بی بی! این درد واقعاً بد دردی است،
حاضرم مبلغ 12میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم
و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند.
ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند!
و من ناکام و جوان مرگ با دلی پر غصه از دنیا می روم،
سپس شروع کرد به گریه و ناله کردن.
بی بی گفت: پول مال خودت باشد و
بدان که من سیده هستم و جدة من فاطمه زهرا(ع) است
که او مثل تو پهلویش شکسته بود، و اگر می خواهی خوب شوی
با حال و اشک ریزان بگو: «ای فاطمة پهلو شکسته!»
«ای فاطمة پهلو شکسته!» بی بی نیز به گوشه ای از خانه رفت و با گریه گفت:
ای فاطمة زهرا! من یک بیماری آلمانی در خانه ات آورده ام.
من هم آمدم توی حیاط خانه و با حال اشک آلود می گفتم: «ای فاطمة پهلو شکسته!»
همه در شور وحال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد:
پدر بیا! ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته است!
دخترم گفت: الان یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود:
خوب می شوی! گفتم شما چه کسی هستید؟
فرمود: من همان کسی هستم که الان صدایش زدی؛
من فاطمة پهلو شکسته هستم!
خوش به سعادت این دختر...
خوش به این حال خوش!
خوش به سعادت بهترینها