شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...
شـــهـــری درآســـمـــــان

شـــهـــری درآســـمـــــان

یاران؛ پای در راه نهیم که این راه رفتنی است و نه گفتنی ...

کرامت کوثر

 یکی از ذاکرین مشهد حکایت کرد: خدمت «حضرت آیه الله العظمی حاج سید محمد هادی میلانی»

مرجع عالیقدر شیعه بودم. ناگهان مرد و زنی وارد شدند و گفتند: می خواهیم به دین اسلام مشرف شویم!

حضرت ایه الله علت این تصیمم را جویا شد، مرد آن ها عرض کرد:

ما از کشور آلمان آمده ایم و این ها زن و فرزندان من هستند. این دخترم،

طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند

و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.


 

این دخترم، طوری استخوان های پهلویش شکست که پزشکان از مداوای او عاجز شدند

و پس از صرف هزینه های بسیار گفتند باید پهلوی او را عمل کرد، ولی خطرناک است.

دخترم حاضر نشد و گفت: در بستر بیماری بمیرم بهتر از این است که زیر عمل قرار گیرم.

لذا او را به خانه آوردیم، یک خدمتکار ایرانی داریم به نام «بی بی» یک روز دخترم او را صدا زد،

همین طور که داشت برای او درد دل می کرد، گفت: بی بی! این درد واقعاً بد دردی است،

حاضرم مبلغ 12میلیون را که اندوخته ام با هشت میلیون دیگر از برادر و پدرم بگیرم

و این بیست میلیون را به دکتری بدهم که مرا صحیح و سالم کند.

ولی فکر نکنم دکتری پیدا شود که بتواند مرا خوب کند!

و من ناکام و جوان مرگ با دلی پر غصه از دنیا می روم،

سپس شروع کرد به گریه و ناله کردن.

بی بی گفت: ای خانم! من یک دکتر و پزشک سراغ دارم!
گفت: این مبلغ را به او می دهم.

بی بی گفت: پول مال خودت باشد و

بدان که من سیده هستم و جدة من فاطمه زهرا(ع)  است

که او مثل تو پهلویش شکسته بود، و اگر می خواهی خوب شوی

با حال و اشک ریزان بگو: «ای فاطمة پهلو شکسته!»

دخترم گریه اش گرفت و شروع کرد به گفتن

«ای فاطمة پهلو شکسته!» بی بی نیز به گوشه ای از خانه رفت و با گریه گفت:

ای فاطمة زهرا! من یک بیماری آلمانی در خانه ات آورده ام.

من هم آمدم توی حیاط خانه و با حال اشک آلود می گفتم: «ای فاطمة پهلو شکسته!»

همه در شور وحال عجیبی بودیم که ناگهان دخترم صدا زد:

پدر بیا! ما هراسان آمدیم نزد دخترم، دیدیم که کاملاً شفا یافته است!

دخترم گفت: الان یک بانوی مجلله ای آمد و بر پهلوی من دستی کشید و فرمود:

خوب می شوی!  گفتم شما چه کسی هستید؟

فرمود: من همان کسی هستم که الان صدایش زدی؛

من فاطمة پهلو شکسته هستم!

حضرت آیه الله! الان ما آمده ایم مسلمان شویم.
منبع: کتاب آتش در حرم

نظرات 1 + ارسال نظر
صالحه شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 03:23 ب.ظ http://yek-fenjan-sher.mihanblog.com

خوش به سعادت این دختر...
خوش به این حال خوش!

خوش به سعادت بهترینها

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد